نتایج جستجو برای عبارت :

کاش پیر شدنت را میدیدم

تصور بد شدنت        تصور یه انتهاست  
 حادثه رها شدن       تو گریه های بی صدا 
 تو نمیتونی بد باشی     حتی اگه شکستن قلب منو بلد باشی 
 
شاید این شعر بتونه مرهمی باشه برای دردهای هوادارن سپیدورد که بعد از سالیان دراز 
موفق شد با هدایت مربیان مختلف به لیگ 1 و سپس به لیگ برتر راه پیدا کند اما نمیدانم
 چه طلسمی نگذاشت آب خوش از گلوی این هوادارن پایین برود نمیدوانم چه بد شگونی
 تیم ما رو نظر بد نگاه کرد که تیم منسجم و هم دل سپیدورد رشت نتوانست در لی
نمی توانی درک کنی که بزرگ شده ای. از دیگران می شنوی اما واقعا متوجه نمی شوی که چقدر تغییر کردی و دیگر آن دخترک گذشته نیستی. نمی فهمی تا وقتی به همان جایی می روی که از دوران بچگی ات به بعد دیگر نرفته بودی... آن موقع، قسم می خورم، با تمام وجود بزرگ شدنت را می فهمی. وقتی دیگر غر نمی زنی که برویم خانه، وقتی دیگر با دیدن بچه ای هم سن و سال خودت ذوق نمی کنی، وقتی دیگر با صدای بلند گریه نمی کنی، در جمع مادرت را نمی بوسی، خودت را برای دیگران لوس نمی کنی... وق
الان یهو دلم خواست تو رو با موهای سفید واون لبخندی که همیشه به لب داشتی میدیدم حیف وصد حیف که نمیشه اما شاید بعده ها فیس اپ رو نصب کردم ویه عکس از پیرشدنت رو به دیوار اتاقم بزنم و فکر کنم که هستی ...
پ ن:برای مهدی
دیگه هیچ وقت نمیتونم ببینمت 
حال خوب یعنی ...
دوست و رفیق شفیق دبیرستانت که پیش دانشگاهی ازدواج کرد ...
همین الان بهت پیام داده باشه و گفته باشه؛
"خاله شدنت مبارک عشقم "
....
و من به هواااااا پرواز میکنم واسه نی نی کوچولوت ...خواهر خوشگلم ...مامان کوچولوی جذاااااااب ...
می‌دونی در این وانفسای بی‌اینترنتی و اعصاب‌خوردی و خماریش، چی بیشتر از همه می‌چسبه؟آفرین. خوندنِ مطالبِ قدیمیِ وبلاگت و به وضوح مشاهده‌ی بزرگ شدنت. اون وسط مسطا هم، حذفِ چند تا نخاله از زندگیت و به جاش پیدا کردنِ چندین تَن که از جنسِ خودِ خودِ خودتن. اون گوشه موشه‌هاش هم دلت برای عده‌ای که یهو بی‌خبر رفتن هم تنگ میشه. مثل عرفان...
حسن روحانی در جمع مردم یزد به بگم میگم افتاد: همان راه اشتباه رؤسای جمهور قبلی را طی می کند. آقای رئیس جمهور خیلی زود نیست بگم میگم را شروع کرده اید. حداقل مثل قبلی ها می گذاشتی نزدیک منقضی شدنت . به جای این کارها برو به مردم ایران زمین خدمت کن.
صدای خدافظ گفتنت تو گوشم میپیچه. تصویر دور شدنت تو آفتاب پشت پلکامه. هوای آفتابی غم‌انگیزترین هوای ممکن برای ترک شدن و ترک کردنه. آفتاب میفته تو چشمات. دیگه نمی‌بینی هیکلشو که قدم به قدم هزار کیلومتر ازت دورتر میشه. فقط اشک میبینی که داره از لای چشمای بستت می‌ریزه. فقط نور میبینی...
الان که برق آفتابه نرو.
نه برو. برو دیگه نمیشه این وضعو تحمل کرد. برو مهدی.
_تو بگو، دلم به چی خوش باشه؟ به اومدنت، به رفتنت؟ به درس خوندنت؟ به خوابیدنت، به بیدار شدنت؟ "به زندگی کردنت؟" بگو به چی امیدوار باشم؟ کدومشون به درد می‌خورن؟
می‌دونی شنیدنش چه حسی داشت؟ مثل سیلی خوردن. یه سیلی محکم که باعث می‌شه بیفتی رو زمین و گوشت زنگ بزنه. اما نمی‌دونم چرا توی دلم داشتم قهقهه می‌زدم. یه خنده وحشتناک هیستیریک. و همه تلاشمو کردم، هرچی داشتم رو گذاشتم وسط که نگم: "به مردنم. می‌تونی به مردنم امیدوار باشی، حداقل تو اون یه مور
شاید مشت‌های بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهی‌ت واسه سفر دور و درازی که داری می‌ری. اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیب‌ها زیاده. اینو بذار تو مشت‌ت و توی سخت‌ترین و زیباترین لحظه‌ها ازش استفاده کن! 
زمان لازم‌ه تا ادم‌ها بفهمن که خدا توی مشت‌شون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت می‌بینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد می‌شیم! دوباره دلتنگ خدا می‌شی
شاید مشت‌های بسته نوزادها علت داره، شاید خدا توی گوشش گفته: اینم سر راهی‌ت واسه سفر دور و درازی که داری می‌ری! اصلا شاید خدا گفته: ببین اینجایی که داری می ری فراز و نشیب‌ها زیاده. اینو بذار تو مشت‌ت و توی سخت‌ترین و زیباترین لحظه‌ها ازش استفاده کن!
زمان لازم‌ه تا ادم‌ها بفهمن که خدا توی مشت‌شون چی پنهون کرده، ولی من مطمئنم اون چیز، چیزی جز عشق نیست. وقتی اومد سراغت می‌بینی چه معجزه بزرگیه که دوباره متولد می‌شیم! دوباره دلتنگ خدا می‌شیم
این روزا دیدن نبات در حال راه رفتن با دمپایی های من قند تو دلم آب می‌کنه.
وقتی میبینی نی نی دیروز ، چه عجله ای داره پا تو کفش بزرگترها کنه، ذوق میکنی.
ذوق بزرگ شدنشو ، قد کشیدنشو و...
ولی همین قدر که قند تو دلم آب میشه ، دلم برای نی نی و کوچولو بودنش تنگ شده.، برا روزایی که چهار دست و پا راه می‌رفت و کف آشپزخونه کنار پام می‌نشست تا ظرف شستنم تموم بشه برا روزایی که تازه بلد شده بود بگه بابا
 و چقدر ریسه می‌رفتیم و غش و ضعف میکردیم واسه بودنت و بزرگ
 از کرونا نه بترس و نه جدیش بگیر
 فقط مراقبت از خودت رو بیشتر کن
قبل غذا خوردن دستت رو بشوری
و
دست آلودت رو تو چشمت نکنی
و
از افراد سرماخورده و دارنده حالتش دور شو 
و دیگر امثال
احتمال مریض شدنت کمتره.
تو خونه موندن اصلاً خوب نیست، خودتون رو بیشتر
به مریض شدن نزدیک می‌کنید.
من بارها زنبور قورت داده ام.
و سالی حداقل دو بار یه پرنده می خوره به سرم ، همیشه وقتی دارم سر یکی داد میزنم می خورم زمین.
وقتی پیانو میزنم محاله درش روی انگشتام بسته نشه
امکان نداره شب بخوام از رو ریل قطار رد بشم یهو یه قطار بوق زنان نیاد طرفم.
محاله موقع رد شدن از وسط محوطه ی چمن فواره ها کار نیفتن.
هر نردبانی ازش رفتم بالا یه پلش زیر پام شکسته.
محاله ممکنه روز تولدم مریض نشم
 هر بار سفر میکنم یه روز بعد از جشن میرسم به شهر.
آخه آدم ممکنه به چند تا
 چهار تن از رزمندگان افغانستانی یگان فاطمیون طی چند روز گذشته در سوریه به شهادت رسیدند. «شهید منصور علی دادی» ساکن کرج، «شهید اسماعیل رضایی» ساکن مشهد، «شهید حافظ نظری» ساکن ساوه و «شهید قدرت‌الله موسوی» ساکن سمنان در جریان عملیات ادلب توسط تروریست‌های تکفیری احرار الشام به شهادت رسیدند
و مخلوقی افریده شده بود... خدایگان و فرشته هایش درحال زمزمه بودند.... و این احتمالا بعد حواا اولین باری بود ک فرشته ای حاضر نبود , زمینی کند این مخلوق را.....
و خدا نگاه انداخت به گوشه ای... روحی دیگر نشسته بود..... روحی ک عمق و قوام خیلی چیزهایش را در مخلوق جدید میدید... مثلا عمق لبخندش... عمق زندگی اش.....عمق بودنش....
و خدا دمید روح زمینی رو در این مخلوق فرشته وار....
و تو زاده شدی.... زاده شدی و معیار من بودی از همان زمان ک آن کنج ایستاده بودم و و درچشمان خدا ز
فردا یک ماهه میشی عزیز دلم..
و من مدام بزرگ شدنت رو تصور میکنم در حالی که دلم میخواد از کوچولو بودنت نهایت لذت رو ببرم..
دختر آرومی هستی.. خیلی شبیه باباتی و همه با اولین نگاه این شباهت رو متوجه میشن!! 
با صورتت زیاد ادا درمیاری.. موقع خواب ژست های قشنگ میگیری.. منم تا میتونم عکس میگیرم و این لحظات رو ثبت میکنم..
من این یک ماه عشق کردم کنار تو و باید اعتراف کنم بچه آدم عزیزترین کس روی زمینه. هرچند انگار نوه از فرزند عزیزتره و ما جرئت نداریم به دخترمو
شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت
دوباره صورتیِ صورتی‌ست باغ تنت
دوباره خواب مرا می‌برد که تا برسم
به روز صورتی‌ات ـ رنگ مهربان‌شدنت ـ
چه روزی آه چه روزی! که هر نسیم وزید
گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت
چه روزی آه چه روزی! که هر پرنده رسید
نکی به پنجره زد پیشباز درزدنت
تو آمدی و بهار آمد و درخت هلو
شکوفه کرد دوباره به شوق آمدنت
درخت شکل تو بود و تو مثل آینه‌اش
شکوفه‌های هلو رسته روی پیرهنت
و از بهشت‌ترین شاخه روی گونه‌ی چپ
شکوفه‌ای زده بودی به
دعا نکردم. نه پای پنجره فولاد ، نه در روضه های اول محرم تا آخر صفر، نه پای ضریح ارباب؛ دیگر برای شفا گرفتنت دعا نکردم. دعا نکردم خوب بشوی. دیگر صبح های روز تعطیل را با صدای بهانه گیری هایت بلند نشویم. دعا نکردم مثل بچه های عادی باشی. بروی بنشینی سر کلاس های معمولی. دعا نکردم مثل بلبل صحبت کنی.
به جایش دعا کردم همینطور که هستی توانمد شوی. دعا کردم خدا کمک کند استعدادت را کشف کنیم و بفرستیمت همانجایی که باید شکوفایش کنی. دعا کردم تو هم هر چه زودتر ب
بسم ربّ الشّهداوالصّدیقینشهدای گمنام ای که نورتو چنان ماه و شب ظلمانیست گفتگو از تو نجات از گذر بحرانیستمثل ایمان شده ای، گُم شدنِ در تو بقاستهرکه همراه تو شد دیده ی جان نورانیستوطنم در غم گمنامی تو غمگین استخاک تو بوسه گه رهبرو کارستـانیستروشنائی شده ای در شب تاریک جهانبعدِاز گم شدنت قبله شدی ،طوفانی استداغدارانِ تو از داغِ غمت می سوزنـدباحضورِتو وطن بیمه زِ هر ویرانی است                           محرمِ بارگه دوست شدن ، نوشَت باداز شمیم ن
چقدر خوبه که آدمایی هم اطرافت باشن که باهات هم عقیده باشن و تشویقت کنن بابت خوبی هایی که داری و گاها ازت تعریف کنن این آدما باعث میشن از خودت و خوبیایی که داری ناامید نشی و خودتو بهتر کنی تا شاید هیچ کس نبینه و ندونه ولی اونا با توجه و تشویق کردناشون حالت بهتر میکنن و خوب تر شدنت میبینن.
مدتها بود که افکار و عقایدم یا مورد تمسخر  قرار میگرفت یا بی ارزش و هیچی شمرده میشد و در هر دوحالت مخالفت میشد باهم.
اما یک دوستی هست که به عقایدم احترام میگذار
تصور بد شدنت        تصور یه انتهاست  
 حادثه رها شدن       تو گریه های بی صدا 
 تو نمیتونی بد باشی     حتی اگه شکستن قلب منو بلد باشی 
 
شاید این شعر بتونه مرهمی باشه برای دردهای هوادارن سپیدورد که بعد از سالیان دراز 
موفق شد با هدایت مربیان مختلف به لیگ 1 و سپس به لیگ برتر راه پیدا کند اما نمیدانم
 چه طلسمی نگذاشت آب خوش از گلوی این هوادارن پایین برود نمیدوانم چه بد شگونی
 تیم ما رو نظر بد نگاه کرد که تیم منسجم و هم دل سپیدورد رشت نتوانست در لی
سلام
چه تاریخ خاص و تلخی شد....شب و روز شهادت سردار ؛ شب و روز وداع
اما 
سردار
یه نفر چقدر میتونه توی دل میلیون ها آدم نفوذ کنه... جبهه و اون حال و هوای شهدا چقدر عجیب و غریب بوده که مثل سردار همه عشق و همه ی آرزوش رسیدن به اوناست..
چه بوی خدا رو استشمام کردیم از اربا اربا شدنت...
رهبر برای نداشتنت بغض کرد و اشک ریخت...
چقدر رویایی هستی تو سردار...چقدر همه کارهایت را بیست و کامل انجام داده ای...چقدر رنگ و لعاب حضرت عباس داری و چقدر نبودنت سخت است..
حتی الا
میفرستم به تو پیغام پس از هر پیغام!پاسخت مثل نجات پسری از اعدام !
مثل یک‌ طفل زمین خورده‌ء بازی بودم!قبل تو خسته و با عشق موازی بودم!
مثل سیگار خطرناک ترینت بودم!خودکشی بودم و هولناک ترینت بودم!
مثل حالِ بَده " ماه دل من بیداری؟"مثل زوری شدنِ "بنده وکیلم؟ آری!"
مثل مردی که شبی در تو وطن میگیرد!یک شب آخر منِ تو در تنِ من میمیرد!
نکند موی مرا دست کسی شانه کند؟خاطره جان مرا خسته و دیوانه کند؟
نکند جان مرا باد به یغما ببرد؟نکند بوی تو را باد به هر جا ب
میل شدیدی به سرزنش خودم دارم. دوست دارم خودم رو "هی، فلانی!" صداکنم.
ولی نه!
مائده، عزیزم!
زندگی مجموعه ای از تجربه هاست. تو باید اشتباه کنی تا یادبگیری. تو باید آسیب ببینی تا از خودت مراقبت کنی. تو انسانی و اشتباه کردن بخشی از توست. پس نیازی به سرزنش نیست. اما یک چیز خیلی اهمیت داره، درسی که میگیری...! و باید بدونی که محکم تر شدی. آره عزیزم. من تموم غم ها و رنج هات رو از برم. من از شکستگی هات باخبرم. من از بی کرخت و بی حس شدنت. از قلب مردگیت. از احساس ته
هر چه که به دست باد سپرده شود زیباست؛ مثل آن شال قرمز من، وقتی که دور شدنت را می‌دید.
مثل تو، که در غروب آخرین چهارشنبه سال، می‌رفتی که بروی.
مثل من، که هنوز وسط پیاده‌روی روبروی پارک لاله ایستاده‌ام و سرم را پایین گرفته‌ام و دست‌هایم را مشت کرده‌ام و فشار می‌دهم و انگار باد صدای کاوه آفاق را می‌آورد که می‌خواند: حالا که آزاد و رها ...
مثل بازی موهایم در باد، که بعد چند سال، برای اولین بار تا روی شانه‌ام بلند شدند، وقتی بی‌خیال و رها خودم
نفس مامان 
نهم مهر یاداور حضور پربرکت وسراسر عشق تو نازنینم در زندگیم هست .معمولا هرسال زادروزتولدت رو خانه مامان جون می گرفتیم ولی امسال به تقاضای خودت در جمع دوستان وهم بازیهایت تو خانه خودمان گرفتیم یه تولد خودمانی ودوستانه با کوچولوهای مهربونی که همشون مثل خودت شیرین بودن .شب زیبایی بود وشور واشتیاق تو هم نگفتنی ...
خوشحالم که یک سال بزرگتر شدی ...
انشاء الله که سالهای سال شاهد جشن پرشکوه بزرگ شدنت باشم 
بخند دردانه من که خنده های تو شادی
حلقه بازوهایت را از دور گردنم بردار...گناهانت را هم!
نمیخواهم دوباره داستان آن سیب لعنتی را تکرار کنی...و معرکه بگیری که وسوسه من بود دلیل این هبوط...
بس است...
حوا صدایم نزن...
من لیلی ام...
لیلی دور ...
لیلی ناتمام مانده...
‌..همان که آنقدر ها به دل نمی نشست...همان که هرکس اورا میدید میگفت جمع کن بساطت را با این عاشق شدنت...
اصلا نه ...
من لیلی نیستم...
چه لیلی باشم چه حوا...یا گناهت ...یا خونت ...آویز گردنم میشود...
بگذار دلم را از محاصره دستانت دربیارم...
من ...م
خداوند طبق آیه زیر گفته:
«انَّ اللَّهَ لا یُغَیِّرُ ما بِقَوْمٍ حَتَّی یُغَیِّرُوا ما بِأَنْفُسِهِمْ»
«خداوند سرنوشت هیچ قوم( و ملّتی) را تغییر نمی دهد مگر آنکه آنان آنچه را در خودشان است تغییر دهند!»
من سرنوشت هیچ فردی رو تغییر نمی دهم، مگرا اینکه اون فرد، سرنوشتشو تغییر بدهد.
الأن تقریباً 90 درصد مردم ایران عزیز، کشور خودمون نشستیم و از خدا می خواهیم سرنوشت ما را تغییر بده
و هر روز پای نماز یا جاهای دیگه، از خدا می خواهیم سرنوشتمون رو تغیی
سلام
اول از همه بگم بابت نبودن هام عذر میخوام.
عمه شدنت مبارک-!
روز و شبم شبیه بیماران روانی شده که از پشت پنجره آسایشگاه بیرون رو نگاه میکنند..
با این تفاوت که اونا پرستار و قرصهایی دارند که آرومشون میکنه ولی من نه..
دیگه باورم شده که بعد از رفتنت از زندگیم آب خوش از گلوم پایین نرفت..
کاش امسال تموم میشد...چقدر این نفس های آخر سال سنگین شده..
چندین بار نوشتم و پاک کردم... از نق زدنام از این روزهام از تنهایی هام از ضعیف شدنام...
گاهی به ذهنم میرسه گو
قسمت های زیادی را از دست داده ام. مخصوصا دلم برای آن قسمتی تنگ می شود که خیلی مهربان بودم و برای هرچیز کوچکی خیلی تشکر می کردم. واکنش هایم خیلی محدود شده اند. همیشه یا دهانم باز است یا تهش خنده تک لحظه ای میکنم و دوباره سریع همه چیز بر می گردد سر جای خودش. برای تیتراژ فیلم ها و خنکی یک ثانیه ایِ بین بیرون آمدن از حمام و لباس پوشیدن احترام زیادی قائلم. دارم سعی میکنم زخم های گذشته را با غلتیدن روی فرش ها تسکین بدهم. گل های روی فرش این کار را برایم م
هر کسی در زندگی قطعا دچار اشتباه شده و یا خواهد شد که دعا می کنم اگر اشتباهی هم قراره در آینده رخ بده یک طرفش خدا باشه نه بنده خدا ( الهی آمین ) چون خدا خیلی مهربون هست و بدون هیچ چشم داشتی حتی با اهدای خیر و نیکی توی زندگیت مهر تاییدی بر بخشیده شدنت می زنه ..
این که آدمی مرام و معرفت داشته باشه که سر خم کنه و اشتباهش رو بپذیره و بخاطرش عذرخواهی هم کنه جای شکر داره که با تاکید مجدد امیدوارم سرتون همیشه جلو خدا کج باشه نه بنده خدا !!
اما بهرحال دست تق
(باید زندگی کنیم)
(چرا باید زندگی کنیم؟
میخوای به چی  انتهاش برسه ،فتح کردن قله های موفقیت  هم خلا قلب من رو پرنمیکنه؟)
(ما زندگی می کنیم،چون برای زندگی کردن انتخاب شدیم، پس برای مردنم باید منتظر بمونی تا انتخاب بشی!)
(وقتی.متولد شدم قدرت انتخاب کردن نداشتم.پس انتخاب شدم ولی الان قضیه فرق میکنه)
(چرا به این فکر نمیکنی ؛در پشت هر تولدی .هدفی هست؟
 سعی کن هدف از انتخاب شدنت رو پیدا کنی)
(هدف از تولد هیتلر یا استالین چی بود ؟به جز زجر دادن بقیه..!)
(شا
◾️ با بال های گشوده فرشتگان از آسمان می آیند تا تو را دربر گیرند و زمینیان همچنان غبطه آسمانی شدنت را بخورند.
◾️سرداران شهید جهان اسلام، سپهبد حاج قاسم سلیمانی و ابومهدی المهندس می آییم تا با شما تجدید بیعتی مجدد کنیم و بگوییم همچنان در راه و اهداف شما گام خواهیم برداشت و هیچگاه علی زمان را تنها نخواهیم گذاشت. همه ما مالکان اشتری خواهیم شد که ذوالفقار حیدر را به اهتزاز درمی‌آورند و بر فرق شیطان بزرگ فرود می آورند.
◾️ما می اییم تا با جانش
[به بهانه 18 ساله شدنم و 18 سال زندگی کردن روی این کره ی خالی، برای یادگاری می نویسم!]
راستش از بهترین اتفاق های ممکنِ امسال، پیدا کردن یه دوستِ جدید و فوقِ عالی بود!
از همون دوستایی که واقعا یکی شبیهش رو برای همه آرزو می کنم؛ البته اگر لنگه ای داشته باشه! :)))
خلاصه که از آشناییم با ایشون یه سری تغییراتِ اساسی در من ایجاد شد. یه سری فکر ها و باور هام تغییر کرد، یه سری رفتار هام حتی و غیره و غیره!
خوشحالم از این تغییرات... خیلی زیاد.
و خدا رو شکر می کنم
سلام وبلاگ جانم
تو همیشه و در هر حال ، درکنار من بودی، هیچ وقت نشد که پیش تو بیایم و بگویی که حوصله ام را نداری، همیشه ی همیشه بودی، هیچ وقت مرا نرنجاندی و اجازه دادی آهسته درکنارت بگریم، حرف هایم را با صبوری گوش دادی و فقط سکوت کردی، با سکوتت به من اجازه دادی که فکر کنم ، به آنچه کردم و نکردم.
تو دوستان زیادی به من دادی، دوستانی که تا به حال از وجودشان خبر نداشتم، مرا از سرگذشت دیگران آگاه کردی، من انواع آدمها را شناختم هم در دنیای واقعی و هم در
روز عرفه، بعد از اذان صبح پدرت زنگ زد، لحن صداش حکایت از پدر شدنش داشت، سامی عزیزم تو به دنیا اومدی...بر خلقتت خداروشکر می کنم... و شاکرم که عمه شدم، واژه ی عمه برای من مقدسه و نمادش زنیه که برای فرزندان برادرش حاضره جانش رو فدا کنه، با شنیدن کلمه ی عمه اول به یاد حضرت زینب(س) می افتم و بعد عمه های خودم که همیشه از ته قلب دوستشون داشتم ... سامی عزیزم همیشه میتونی روی عمه ات حساب کنی، دیگران خیلی برای عمه حق زیادی قایل نیستن یعنی اونقدر که خاله تو فر
غریبه از تو، غریبه با خودم. دور افتاده از تمامِ خود بودنم. توی پیچ ها و مسیر هایی نامربوط و جدید. توی یک رقابتِ ناخواسته کثیف، توی داستانی نانوشته سر برآورده ام و آنجا، با گیاهی معمولی چندان تفاوتی نخواهم داشت. توی این داستانِ "اهمیت نداشتن". یک جور هایی کمرنگ تر از قبل و نامرئی، قدم می زنم با کفش هایم، اگر بفهمی. خالی از حماسه روی خطی صاف، خالی از تمامِ خود بودنم. از یاد بردن خاطرات و آدم دیگری شدن، برایت همه ی اینها کافی نیست؟ کمتر مخاطب شدنت ا
رمان به رنگ پاییز
دانلود رمان به رنگ پاییز اثر نگین عظیمی فشی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درون زندگی هر آدمی رخدادی شکل میگیرد که پذیرشش خیلی دشوار است، زندگی رسم گردون و بگرده و دختر ماجرای ما به رسم قدیمی سرنوشت و روزگار میگردد ، دخترک داستان به رنگ پاییز ما باید خیلی سختی ها را تحمل کند تا پیروز شود …
خلاصه رمان به رنگ پاییز
من را ببخش تابستان ... به این گرمای دلچسبت دل ندادمو به سرعت از روز های داغت گ
میدونی تو با گذشت زمان از رفتار های درست و غلط آدما تو ذهن خودت یه شناخت پیدا میکنی و کم کم اگه نتونی تو حال باشی، میری تو ذهنت و با اون آدمی که با شناختات ساختی زندگی میکنی، کم کم حتی اگه اون آدم اشتباهاتشو جبران کرد دیگه نمیبینی و مدام با همون تصویر ذهنیت که قدیمی شده آزارش میدی، با ندیدنت آزارش میدی، این میشه که اون آدم دست از اثبات خودش به تو، میکشه و دیگه انگیزه ای برای تغییر به خاطرت نداره، بذار یه رازیو بهت بگم، یادت باشه آدما ممکنه هر ر
رمان به رنگ پاییز
دانلود رمان به رنگ پاییز اثر نگین عظیمی فشی با فرمت های pdf ، اندروید، آیفون و جاوا با ویرایش جدید و لینک مستقیم
درون زندگی هر آدمی رخدادی شکل میگیرد که پذیرشش خیلی دشوار است، زندگی رسم گردون و بگرده و دختر ماجرای ما به رسم قدیمی سرنوشت و روزگار میگردد ، دخترک داستان به رنگ پاییز ما باید خیلی سختی ها را تحمل کند تا پیروز شود …
خلاصه رمان به رنگ پاییز
من را ببخش تابستان ... به این گرمای دلچسبت دل ندادمو به سرعت از روز های داغت گ
زهرای بابا سلام
 
دلبر بابا
نازگل بابا
دختر بابا
 
دلم برای گفتن اینها تنگ شده است. چه روزهای طولانی شده است که دیگر کسی را ندارم برایش اینها را بگویم. بابا جان مدتی است تصمیم گرفته ام برایت ماهی دست کم یک بار بنویسم چه با عکس و فیلم و هر خاطره ای که دارم. تازمانی که زنده باشم. فکر کنم این قدر خاطره دارم که از پسش بربیام. وقتی این وبلاگ به روز نشود یعنی من هم دیگر نیستم. یعنی یا پیش تو هستم یا شاید هم نگذارند تو را ببینم که به نظرم ظلم بزرگی خواهد ب
توچه دنیای مسخره ای زندگی میکنیم.
هر چیزی که فکر میکنیم یه عشق مقدسه چیزی نمیگذره که میفهمیم فقط یه لاشی بازی بوده.
من گاهی اوقات هنوز به جدی فکر میکنم.
آرزو میکنم واقعی بود.
نه فقط تو رویا.
اگه اینجا رو میخونی بدون که
هزار تای کامیار به تو شرف داره که حداقل الکی وارد رابطه نمیکنه خودشو.
رابطه ای که میدوکه تهش چیزی نیست
 
 
بچه ها میدونید گاهی اوقات دلم بشدت واسه خودم میسوزه 
واسه اونموقع های خودم که با چه احساس پاکی پیشش میرفتم. فکر میکردم قرار
من اگه تو اینستاگرام هستم برا اینه که یکی از علایقم عکس گرفتنه و خب دوست دارم به اشتراک بذارمشون. اینو قبول دارم که خیلی وقته مسیر اینستا از یه شبکه‌ی صرفا مخصوص اشتراک‌گذاری عکس فاصله گرفته. نه فقط از سمت کاربرا، بلکه اینو از ویژگی‌های جدیدی که خود اینستا اضافه می‌کنه هم می‌شه فهمید.
من تلاشم اینه که تا جای ممکن از جوهایی که ایجاد میشه تاثیر نگیرم و همون علاقه‌مو دنبال کنم فقط. وقتمو تو پیجای زرد تلف نمی‌کنم، هر اتفاقی میفته نمیرم نظر ب
تاحالا شده یه امتحان خیلی مهم داشته باشی مثه کنکور؟ براشم خیلی کم وقت داشته باشی؟ بعداز لحظه ای که میخوای بخونی بگن مدرسه ها تعطیل به علت آلودگی ومشغولبشی با بچه ها سروکله زدن ؟بعد چون هوا آلودس بیرونم نمیتونی ببریشون همش کنارتن .بعد به ترتیب مریض بشن ازاون مریضی ناجورا، بعد خودت مریض بشی یه جور عجیب وغریب و........‌‌
حالا تواین اوضاع داری نهایت تلاشتم میکنی که هرجا وقتی خدای نکرده برات موند به امتحانت برسی یه جوری که به هیچکس فشارنیاد مثلا
امروز ... 
۸ رجب ۱۳۹۸
روزای اخر سال داره کم کم می گذره ... داره سال نو میشه ..‌
یه غم عجیبی تو دلمه ... نمیدونم چطورمه ... گیج و سر درگم ...دلهره دارم ترس دارم ...
دوست دارم میرفتم روضه ...کاش محرم بود ... کاش تنها بودم کاش ادم ها و نگاه هاشون نبود ... کاش یه کوشه برای خودم داشتم که هیشکی منو نمیشناخت ... 
نمیدونم حرفام رو بنویسم یا ننویسم ... ولی نمیدونم چرا امروز باهات حرف زدم اینقدر حالم بد شد ... نمیدونم چرا ینی واقعا نمیدونم .... حس بدی دارم ... 
حس بد شاید به خ
این پست را یک روز قبل از تولدت می نویسم. در نیمه شبی که یک ساعت برای خوابیدن تلاش کردم اما نتوانستم و بعد دیدم یا باید اینستاگرامم را نصب کنم و ساعت ها در آن محیط کثیف و حال بهم زن پرسه بزنم، یا باید بنویسم. و من راه دوم را انتخاب کردم. و چه بهانه ای بهتر از تولد تو. خب خب، عزیز من، داری بیست ساله می شوی و باورش سخت است که تقدیر، ما را از هفت هشت سالگی وقتی که بغل دستی شده بودیم، به بیست سالگی هایمان گره زده. بار ها گفته ام که تو همان دعای مستجاب شده
مثل کوهیم و از این فاصله هامان چه غم استلذت عشق من و تو نرسیدن به هم استما دو مغرور، دو خودخواه، دو بد تقدیریمعاشقى کردن ما شرح عدم در عدم استمثل یک تابلوى نیمه ى نفرین شده اىدست هر کس که به سوى تو بیاید قلم استعشق را پس زدى اى دوست ولى پیش خداهر که از عشق مبّرا بشود ، متهم استمى روى ، دور نرو ، قبل پشیمان شدنتفکر برگشتن خود باش و زمانى که کم استقبل رفتن بنشین خاطره اى زنده کنیم بنشین چاى بریزم ، بنشین تازه دم است
تقی سیدی
3 بهمن که درسم تموم شد خدا میدونه چقدر خوشحال بودم که از زندان زیست رها شدم و چه برنامه ها که برای زندگیم داشتم! 
ولی چی شد؟ به کتاب خوندن گذروندم به قهر و دعوا به افسردگی و فشار عصبی فقط همون یه هفته هلال احمر مفید بود توی این مدت. 
حالا چی؟ 
حالا ذهنم مثل روال گه همیشه دنبال حسرت خوردن روزای رفته ست جای اینکه از اینجا به بعد زندگی رو دریابه نشسته حسرت میخوره و روزای پیشرو رو هم میسوزونه! 
یه عالمه برنامه همه اش روی کاغذ موند.
همش به توجه به حرف
3 بهمن که درسم تموم شد خدا میدونه چقدر خوشحال بودم که از زندان زیست رها شدم و چه برنامه ها که برای زندگیم داشتم! 
ولی چی شد؟ به کتاب خوندن گذروندم به قهر و دعوا به افسردگی و فشار عصبی فقط همون یه هفته هلال احمر مفید بود توی این مدت. 
حالا چی؟ 
حالا ذهنم مثل روال گه همیشه دنبال حسرت خوردن روزای رفته ست جای اینکه از اینجا به بعد زندگی رو دریابه نشسته حسرت میخوره و روزای پیشرو رو هم میسوزونه! 
یه عالمه برنامه همه اش روی کاغذ موند.
همش به توجه به حرف
خیلی جالبه
یه آدم (و بقیه گه ها، ولی این گاو با اون قیافه مریض و رنگ و رو رفته چون همه ش اینجا رو میخونه و میشناسینش بهش اشاره میکنم) باید خیلی رذل، و پست باشه، که بدقول باشه، دروغگو باشه، خالی بند باشه، احمق باشه، آدمی باشه که همه ش سر تو منت بذاره که بتونه برده ت کنه بعد باهات دوست شه، آدمی که همه تلاشش اینه که نشون بده که تو توی موضع ضعفی، 
که بتونه ازت take advantage کنه
که بتونه همیشه بهت زور بگه
بعد دم خارج شدنت ازون منطقه منت کشی کنه و یهو 180 درجه
به یکهو حس میکنم درب بخشی از مغزم باز شده و فضای قابل استفاده اضافه شده. درین حد برام ملموسه که تعجب میکنم چطور چندی قبل متوجه فلان موضوع نبودم.
یکی از اونها، اینکه صلاح زندگی من رو فقط خودم میدونم و جایی که به افراد خانواده ام (همسر و پسرم) مرتبط میشه، به همراهی اونها قابل تصمیم گیری. نه مادر، نه دایی، نه عمه، نه مادرشوهر، نه تراپیست!
باید فکر کنم و براساس داده های موجود یه تصمیم بگیرم. شاید کمی بعد تر داده هام بیشتر بشه و متوجه بشه تصمیم دیگری
شعر ولادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها-30
***************
علی اکبر لطیفیان
نشسته ام بنویسم که بال یعنی توعروج کردن سمت کمال یعنی تو
نشسته ام بنویسم تصورت، هیهاتفراتراز جریان خیال یعنی تو
محبت تو همان آیینه است و مهرت آهتو آب و آیینه ای پس زلال یعنی تو
ز برگ‌های تو بوی رسول می‌آیدگل محمدی بی مثال یعنی تو
مسیر رد شدنت را کسی نگاه نکردجمال زیر نقاب جلال یعنی تو
ادامه مطلب
از صبح
می‌خواستم آن نوشته‌ای را که چند سال پیش برایش نوشته بودم بار دیگر انتشار دهم.
حتی از ذهنم گذشت که به همین جمله اکتفا کنم که: «آدم وقتی می‌رود خانۀ بخت تازه می‌فهمد
که مادر داشتن یعنی چه!» اما قبل از تمام این‌ها دلم خواست به گالری گوشی سری بزنم و روی
پوشۀ عکس‌هایی که تکنولوژی با نام «مامان» برایم مرتب کرده کلیک کنم تا بعد از
مرور کردن آن‌ها چیز تازه‌ای بنویسم. همان کار را هم کردم و آن‌وقت بود که بغض چنگ
انداخت به گلویم و با چشم‌های خ
در نمازم ... خم ابروی تو در یاد آمد ...خسته ام ... از تو و ... ابرو و... قضاهای نماز...!!
پ.ن1:
تو مرد اجتماعی پیراهن آجریمن دختری خجالتی و سرد و چادری
من دختری خجالتی ام در حوالی اتدارم کلافه میشوم از بی خیالی ات
ترسیده ام از این همه محبوب بودنتبا دختران دور و برم خوب بودنت…
با من شبیه خواهر خود حرف می زنیمن خسته ام از این همه داداش ناتنی
با گیره ای که روسری ام را گرفته استدنیا مسیر دلبری ام را گرفته است
با من قدم بزن کمی از این مسیر رابا خود ببر حواس من س
الان که دارم برات مینویسم که دیوانه وار عاشقتم در آرامش کاملم بدون هیچ هیجانی ...
میخوام بگم خیلی جاها هوامو داشتی و بهم فهموندی خیلی دوسم داری و من خیلی راحت ازت گذشتم ...
خیلی جاها دستمو گرفتی کمکم کردی تا از سخت ترین مراحل زندگیم رد شم و باز این من بودم که از روی همه ی خوبی هات به بی رحمانه ترین شکل ممکن گذشتم ...
خیلی وقتا با وقاحت تموم ازت کمک خواستم و تو باز به روم نیاوردی که چیکار باهات کردم ...
 فکر میکنم به اینکه روزایی که حالم خوب نبوده با ه
امروز یک مرداد است :) تاریخی که در قلب من جای دارد نمیدانم برای اینکه یک روز خاص شود دقیقا چه اتفاقی باید بیفتد ....باید عاشق شد یا ....نمیدانم!
اما میدانم خاصی این روز برای من در زیباترین پارادوکس دنیا نهفته است!امروز من با یک گریه سرشار از زندگی خاص میشود:)❤همان روزی که زندگی را به بهانه ی گریه ای اغاز کردی :)گاهی وقتا خود را سرزنش میکنی و میگویی کاش پسر میشدم!اما نمیدانی که با دختر شدنت چه دنیایی را برای من بنا کردی:) 
شاعر نیستم که زیبا ترین شعر
-صبر کن
+نمیتونم 
-یه کم صبر کن
+چی کار داری؟
-چرا انقدر داغی؟
+خوب طبیعتم اینه.
-درد داره؟
+چی؟
-تو
+سوالت غلطه
-چی بپرسم؟
+باید بگی: درد داری؟
-درد داری؟
+نمیدونم
-چطور ممکنه که ندونی
+خوب نمیدونم دیگه اونایی که قبل از من برخورد کردن که من ازشون خبر ندارم، اونایی هم که هنوز نوبت برخوردشون نرسیده، هم از کجا باید بدونن. منم که نوبتم رسیده بهم گفتی صبر کن. باید برخورد کنم تا بفهمم درد دارم یا نه.
-خوب اون موقع خودم میفهمم دیگه
+نه. اون موقع تو نمیفهمی. م
اس ام اس تبریک تولد متولدین تیر
 متن از متولدین تیر
تولدتان را صمیمانه تبریک می گویم و از ایزد منان برایتان شادی
سلامتی و سربلندی خواستارم مایه خوشبختی و
سعادت بنده اسـت کـه تیر امسال را در کنار شـما بوده ام
متن های کوتاه برای متولدین تیر
 امروز خورشید اولین ماه از فصل تابستان شادمانه‏ ترین
طلوعش را خواهد داشت و دنیا رنگ دیگری خواهد گرفت
قلبها بـه مناسبت آمدنت خوشامد خواهند گفت
سال روز زمینی شدنت در فصل تابستان مبارک . . .
جمله در مورد متولد
فهرست خواسته های نیافته‌ام را بالا و پایین کردم، تو نبودی...! حال نمی‌دانم در سال هایی که رفت من به تو رسیده‌ام و خاطرم نیست؟ یا تا تو فرسنگ ها راه مانده...؟ سر خودم را گول چه می‌مالم؟ تو هر لحظه با منی و هر روز می‌بینمت... در خاطرم، در کوچه ها، لابلای صدای ترمز ها و پشت چراغ های قرمز و میان تبلیغات تلویزیونی...! که البته این حال و هوای عاشقی‌ست که همه چیز را به تو ربط می‌دهد... و شانس تخمی ما، که چرا پیرمرد ته‌کوچه دختری دارد شبیه به تو! که تخمی ت
فرزندم سلام 
میدانم نوشتن این نامه کمی احمقانه به نظر میرسد چرا که هنوز نه تو زاده شده‌ای و نه من مقدمات زاده شدنت را فراهم کرده‌ام.حتی ممکن هست اصلا زاده نشوی.به هر حال این نامه برای توست فرزندم:
در ابتدا فرزندم باید بگویم که فرقی نداره پسر باشی یا دختر چرا که گونه بشر سر تا پا یک کرباسن اما بدان اگر دختر باشی بهتر است و اگر پسر باشی راحتتر خواهی زیست کمی.(ولی تو گوش نده سعی کن دختر بشی!)
فرزندم،مادرت(که هنوز هویت ش مشخص نیست)را هر روز صبح،ظهر
خیلی دلم میخواست پست بذارم اما نمیدونستم درباره ی چی بنویسم. موضوع زیاد بود اما نمیدونستم چجوری باید دربارشون بنویسم. توی همین مدت از هر طرف خبر کربلا رفتن به گوشم میرسه. حلالیت گرفتن ها.. خب من تا به حال کربلا نرفتم. حتی به کربلا رفتن فکر هم نکردم. نمیدونم چرا اما ته ته تصورم مشهد رفتنه.. تا حالا خودم رو توی کربلا ندیدم. مثل خیلی های دیگه دلم میخواد برم زیارت اما انگار یه حسی ته دلم هست که میدونه زیارت کربلا قسمتم نمیشه، یا اینکه میگه تو فعلا ب
200روش جامع کسب درامد تضمینی از اینترنت
 
200 روش جامع و نوین بروزرسانی اذر ۹۷ کسب درامد از اینترنت
 
وقتشه شروع کنی 
کافیه حدودا ۳۰ دقیقه وقت بزاری و این فایل بخونی تا راز میلیاردر های مجازی رو یاد بگیری 
 
۲۰۰ روش ما شامل ۱۲ بخش درامدزایی خواهد بود.
 
شما با فعالیت روزانه ۵ الی ۳۰ دقیقه میتونین ۳۰۰تومن الی ۱میلیون تومان کسب درامد کنین
 
شاید بگین چجوری و چطور خیلی ساده و روان 
شما این ۱۲ بخش حتمن مطالعه کنید با و انجام هربخش درامد ۳۰۰هزار توما
بسم الرحمن الرحیم
سگ های آبی طاهرالعینند!
خرده نگیر اگر میخواهم یکپارچه اشک باشم!
یکپارچه اشک باشم مگر طاهر شوم مگر طاهراز تو عبور  کنم...
ماه من خداحافظی از تو برایم سخت سهمگین است تا به تمام شدنت فکر میکنم تا به خداحافظی از دلبری چون تو فکر میکنم بغضی سنگین گلویم را میفشارد
شاید به خاطر قدر ندانستنت باشد شاید به خاطر دست خالی از خوان بیکران الهی عبور کردن باشد...
عزیزم دلم برایت تنگ میشود خواب را از چشمانم ربوده ای میترسم ظرفیت زمانی ات  تما
خب گفتم واستون یه استاد بی... دست ما رو گذاشته تو حنا و تکلیف کارآموزی هامونو مشخص نمیکنه دیگه ؟
منم خواستم از این هفته که کلا خالی ام استفاده کنم و چند تا شیفت پر کنم ... خب سرپرستار بخشمون
خیلی ماهه ، خیلی خانومه که با من همکاری کرد و اجازه داد این هفته رو برم ... از یکشنبه تا خود امروز سر
کار بودم ، یکشنبه عصر و بقیه شیفتها صبح ... شیفت صبح خیلی سنگینه ، خیلی کارهاش نسبت به عصر
بیشتره ، منم واقعاااا خسته میشدم ... ولی چاره ای نبود و رفتم ، صبح ها می
ما همه‌مون مرده‌یم. از صبح تاحالا خیلی فکر کردم ولی یادم نمیاد چی شد که مردیم. یه نقطه‌ای توی زمان هست که قبل از اون، تابع زمان، مقدار ثابت می‌گیره. انگار هرچیز از ازل حالِ ثابتی داشته و توی حالتی شبیه به روزمره‌گی، ناگهان یه انفجار کشنده اتفاق افتاده. می‌دونم که این‌طور نبوده. می‌دونم که زمان، پیش از مرگمون تابعی از درجه‌ی n و همین طور m متغیری بوده ؛ که نشه حتی توی فضای سه محوری کشیدش، پر از قله و دره و شکسته‌گی از صد جهت بوده. اما فقط
۳۱ خرداد سالروز آسمانی شدن مردی به تمام معنا نمونه ی بارز یک شخص مسلمان در عمل و زبان، عارف و دلسوخته ی خدا! مردی از تبار عشق به خالق هستی که از ابعاد گوناگون الگویی به تمام معناست...
مردی دانشمند و نخبه ی علمی، هنرمند، چریک نظانی درجه یک و فرمانده ی به نام و کاربلد جنگ های نامنظم ....

نمی دانم شهیدی که از جهات مختلف الگوهستند و کار بلد و به تمام معنا از لحظه به لحظه ی عمر خویش را بیهوده تلف نکرده بلکه در راه خدا و اهداف آسمانی اش نمونه ی کامل و بار
دستم به نوشتن نمیره. توی این بیست و چند روز حتی یک بار هم سعی نکردم بنویسم. تمام رمقم رو سر و سامون دادن به خونه و حال خونواده گرفته و حالا برگشتم سر درس و امتحانم. روزهای خوبم بود. مسافرت خوب بود. اسب سواری خوب بود. شب رو تو خونه روستایی گذروندن و صبح رو وسط جنگل پر از مه بالای یه کوه بلند بیدار شدن خوب بود. از سرما زیر لحاف خزیدن خوب بود. نوازش کردن اسب ها خوب بود. سر رو شونه بابا گذاشتن خوب بود. شمسِ باباجی رو گرفتن خوب بود. بندر و پیش آیدا موندن خ
شعر در مورد گریه
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا را در مورد گریه برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید
شعر در مورد گریه
گفتم مگر به گریه دلش مهـــربان  کنم         در سنگ خاره قطره باران اثر نکرد
شعر در مورد گریه مرد
گریه آبی به رخ سوختگان بـــاز آورد         ناله فریادرس عاشق مسکین آمد
شعر در مورد گریه نکن
ای آمده گــــریان تو و خندان همه کس         وز آمدن تو گشته شادان همه کس
ناگازاوا گفت: « حس می کنم سر راهت یک مشت گرفتاری داری، اما از بس کله شق مادر سگی، مطمئنم از پسش برمی آیی. عیب ندارد نصیحتی بهت بکنم؟»
«نه، بگو ببینم»
گفت: «به حال خودت تاسف نخور. فقط عوضی ها این کار را می کنند.»
گفتم: «یادم می ماند.» دست دادیم و هر کدام به راه جداگانه ی خود رفتیم، او به سوی دنیای تازه ی خود و من که به باتلاقم بازگشتم.
- - - 
«فقط یادت باشد، زندگی یک جعبه شیرینی است.»
چند بار سر جنباندم و نگاهش کردم. «شاید علتش این باشد که چندان زرنگ نی
همانطور که در پست های قبل نوشته بودم، خیلی وقت بود که به بستن پیج های اینستاگرامم فکر می کردم.
طی این 4 سال و خورده ای که اینستاگرام داشتم، تا حالا نشده بود ببندمش حتی به صورت موقتی. روزانه نگاری هایم را آنجا انجام می دادم و از کوچکترین سوژه ها گرفته تا بزرگ ترین اتفاقات و نقطه نظرات، در پیجم اثری به یادگاری دیده میشد.
حالا اسمش وابستگی بود یا چیز دیگری نمی دانم، اما عادت کرده بودم که بخش عمده ای از روز را در خدمتش باشم. برده ی بی چون و چرایش. اون
اشعار رضا رفیع
در این مطلب از سایت جسارت سعی کرده ایم حدود 100 شعر از اشعار زیبا رضا رفیع برای شما تهیه نماییم.برای دیدن این اشعار به ادامه مطلب مراجعه نمایید.
شعر مادر از رضا رفیع
کسی که گوش مرا می­کشید مادر بود
کسی که در بغلم می­لمید مادر بود
کسی که آب به قنداقه بست من بودم
کسی که زحمت شستن کشید مادر بود
کسی که چهره‌ی من می­نواخت با سیلی
اگر ز بنده صدا می­شنید مادر بود
کسی که شیر برایم خرید بابا بود
کسی که شیر مرا سرکشید مادر بود
کسی که پول به
خانه ای که سکوت غرقش کرده!
خانه ای که در ان سرما رخنه کرده!
خانه ای که خانه نیست!
وقتی به بعد عید یا حتی شاید اواخر اسفند فکر میکنم دلم میگیره
من کجام؟!
مادر کجاست؟!
دلتنگ کجاست؟!
دلتنگ داره همسایمون میشه بازم خوبه بعد از رفتنم دلم ارومه که پیشمه
ولی مادر!
من که هرروز معتاد دیدنشم
من که هرروز باید عطر تنشو نفس بکشم
من که تا چشماشو نبینم روزم شب نمیشه
چاره ای نیست...........
باید برم!
برم تا بره!
بره تا اروم باشه
برم تا پابندش نکنم به جایی که دیگه نمیخوا
قسمت اول را بخوان قسمت 73
خاله کمی فکر کرد «اصلاً به گمانم من خیالیاتی شده ام» رو به خاله و مادرم کردم و پرسیدم: «حالا میگید چی شده یانه؟ » مادر دسته ی سنگ، آردچی را به من داد و گفت:« بگیر دختر از کت و کول افتادم» بعد در حالی که به نشانه ی درد اخم هایش را درهم کشیده بود و مچ دستش را مالش می داد گفت:
- بچه ها تا بچه اند یک رقم حرص می دهند بزرگ می شوند یک جور دیگر» بعد رو به خاله خورشید که حسابی در فکر بود کرد و به من اشاره کرد و گفت:
- همین خانوم صنوبر ک
پیش نوشت 1: احتمالا تا روز کنکور باید این بخش صدرا رو هم تحمل کنین :دی
پیش نوشت 2: به نظرم نخونینش اصن :))
-----------------------------
بابا اصن چه خبرتونه؟!!چی شد اینجوری شد اصلا؟!بابا مام بچه بودیم، دغدغه هامونم گنده گنده هه ش نمره ی درس کامپایلر بود که هرچی میخوندیم پاس نمیشد لامصبچی شد اینقد بزرگ شدیم؟! چرا اینقد زور میگین آخه؟؟ من نخوام بپزم باید کیو ببینم؟چرا اینقد روزا عجله دارن؟ کجا رو میخوان بگیرن مگه؟؟ چرا هی هرچی میگذره به ۲۶ و بعدش ۲۷، ۲۸، ۲۹ هی نز
در عالم کودکی به مادرم قول دادم که تا همیشه هیچ کس را
بیشتر از او دوست نداشته باشم . مادرم مرا بوسید و گفت نمی توانی عزیزکم.
گفتم می توانم . من تو را از خواهرم برادرم ، تمام
عروسکهایم و حتی پدرم بیشتر دوست می دارم. ولی مادرم گفت روزی کسی می‌آید که تمام
دنیای تو می شود و هیچ کس را نمی‌توانی به اندازه او دوست داشته باشی. روزها و
سالها گذشت و من بر سر قولم مانده بودم.
اما در یکی از روزهای سرد زمستان یکی آمد که تمام جان من
شد. همان روز مادرم با شادمان
امین! از اون روزی که با همون لحن سرد و خشک همیشگیت پیام دادی که داری میری سربازی و تا وقتی که برگردی نمیخوای کسی رو ببینی یا با کسی حرف بزنی یه سوال مثل یک جیرجیرک تنها وسط شب،  آرامش ذهنم رو به هم زده و هر کاری میکنم نمیتونم خفه اش کنم و هروقت میرم تا بگیرمش این یه جیرجیرک میشه هزارتا و خودم رو و محصور بین هزار تا علامت سوال پیدا میکنم...
اون جیرجیرک لعنتی مدام این سوال رو تکرار میکنه:  تا چه اندازه میشه به آدما بخاطر گذشته و رنج های ناخواسته شون
مهربان‌ترین دوستی که ۱۰۰۰ سال‌ست خواهرم بوده و من بزرگ‌ شدنش را در مقابل چشمانم ندیدم!
خواهرم
دیروز که با چنین متنی از جانب تو مواجه شدم، لرزه بر تنم افتاد. 
در آنجا گفته بودی: 
وقتی سرحالم ۱۶ سالم است.
وقتی خسته‌ام ۲۵ ساله هستم.
 
پرسیدند هم‌اینک چند سال داری؟!!! و تو پاسخ دادی هزار سال!! روی برادرت سیاه. همان برادری که همواره می‌گفت: بنا دارد تا در گام نخست دوستت باشد. اما برادرت اگر لیاقت داشت، اگر همچو یک دوست می‌توانست برایت برادری کند،
پیام تبریک تولد به عشق
سبز ترین خاطرات از آن کسانیست کهدر ذهنمان عاشقانه دوستشان داریمتولدت مبارک
تولدت مبارک دوستم
می گویند آغاز نو شدن آغاز تازه شدن بهار استاما برای من روز میلاد تو سر آغاز فصلی دگر از زندگیستتولدت مبارک
پیام های عاشقانه تبریک تولد
عزیز دلم تولدت را تبریک می گویم و دعاگویم مزرعه ی زندگی اتهمواره پر از محصول موفقیت و بردباری باشد
بهترین آهنگ زندگی من تپش قلب توستو قشنگ ترین روزم روز شکفتنت.تولدت مبارک

متن تبریک تولد ویژ
یک:
رفته ای از داستان لیلی خود ... پای برهنه...
از بس شتاب داشته ای ... قلب نبردی(؟)!!!
دو:
ورق برگشت و لیلی از مدرسه... رفت ...
توی مجنون ولی ...همیشه دانش آموزی!...
سه:
بستم پای دلم را به دو پلک تو ولی ...
پلک برهم نزدی ... تا که من از عشق نمردم!
چهار:
انگشتر فیروزه ام را میان آسمان تو گم کردم ...
پیدانشد تا خم نشد آسمان قامت عشقت!...
پنج:
خریده ای دوجهان مرا با نام خود یامهدی(عج)...
سپرده ام دل و دین را به عشق زمان یامهدی(عج)...
شش:
مزار شش گوشه ات را نبوسیده ام جز عشق ...
وقتی از سالن سینما درامدم، دوستم فکر می‌کرد فقط بخاطر فیلمه که نمیتونم نگاهش کنم و می‌لرزم و کلماتم با بغض ادا میشن‌. نه، فقط اون نبود. تو یادم اومده بودی. یادم اومده بود که ″هرگز″ منو نمیبخشی. بدون اینکه برام مشخص کرده باشی دقیقا چی رو. بدون در نظر گرفتن سال ها تلاشم برای دو دستی نگه داشتنت، التماس هام برای اروم شدنت، خرج کردنام برای فقط یه لبخندت. بدون اینکه بدونی چه گریه هایی کردم و چه کابوس هایی دیدم. شایدم  فقط برات مهم نبود.
دیگه نمیدو
نمیدانم از کجا پیدایش شد؟! داشتم زندگی‌ام را می‌کردم. با دردها و سختی‌های خودم سرگرم بودم و با کوچکترین خوشی‌ها تا مدت‌ها دلخوش.
 هشت‌مهرهای پیش از او معمولا برایم روزهای جذاب و خوبی بوده است؛ آخر مگر می‌شود روز تولد آدم، غافلگیر شدن،  کادو گرفتن و تلکه‌کردن اطرافیان، جذّابیت نداشته باشد؟! از روزهای قبلش روی مخ داداش راه می‌رفتم که "تولد یه جیگری نزدیکه"! و تا از دستم کلافه نمی‌شد، قاطی نمی‌کرد و نمی‌گفت که «بیچاره‌ام کردی برو لیست
بسم الله الرحمن الرحیمالان که دارم این نامه رو مینویسم با خودم میگم ای کاش کسی بود که برای من هم اینجوری نامه بنویسه ولی من تو دنیا آدمای کمی رو دارم و اوناهم که نامه نویس نیستن؛ الان دوازده سال سن داری و من از هفده هجده سالگی دارم برات نامه مینویسم؛ میخوام چند تا خطر و اشتباهت رو گوشزد کنم هم یاد آوری و تذکری بشه برای خودم و هم راهنمایی برای آینده بهتر تو.الان داری سال ششم رو میگذرونی و سفت و سخت درس میخونی که یا تیزهوشان قبول شی یا نمونه دولت
دانلود آهنگ سپهر خلسه و اکتاو به نام کراشم تویی+متن+پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Danlod Ahang Sepehr Khalse | Crusham Toi
Download  Song By Sepehr Khalse |Crusham Toe+Text
برای دانلود آهنگ خلسه هنوزم کراشم تویی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید 
♬♪♪♫♪♬
متن رپ کراشم تویی|سپهر خلسه :
بیبی چرا بد شدی؟!  ♪♫♪  نه نرو بذار بس کنیمبا این که دورم هست کلی‌  ♪♫♪  هنوزم کراشم توییبیبی چرا بد شدی؟!  ♪♫♪  نه نرو بذار بس کنیمبا این که دورم هست کلی‌
 
♬♪♪♫♪♬هنوزم کراشم تویی ♪♫♪  هنوز
:books::books::در یکی از مدارس، معلمی دچار مشکل شد و موقتا برای یک ماه معلم جایگزینی بجای او شروع به تدریس کرد. این معلم جایگزین در یکی از کلاسها سوالی از دانش آموزی کرد که او نتوانست جواب دهد، بقیه دانش آموزان شروع به خندیدن و او را مسخره می کردند.
معلّم متوجّه شد که این دانش آموز از اعتماد بنفس پایینی برخوردار است و همواره توسّط هم کلاسی هایش مورد تمسخر قرار می گیرد.زنگ آخر فرا رسید و وقتی دانش آموزان از کلاس خارج شدند، معلّم آن دانش آموز را فرا خو
دانلود آهنگ جدید سپهر خلسه و اکتاو به نام کراشم تویی+متن+پخش آنلاین
♬♪♪♫♪♬
Danlod Ahang Sepehr Khalse | Crusham Toi
Download  Song By Sepehr Khalse |Crusham Toe+Text
برای دانلود آهنگ خلسه بنام کراشم تویی لطفا به ادامه مطلب مراجعه فرمایید♬♪♪♫♪♬
متن آهنگ هنوزم کراشم تویی سپهر خلسه :
بیبی چرا بد شدی؟!  ♪♫♪  نه نرو بذار بس کنیمبا این که دورم هست کلی‌  ♪♫♪  هنوزم کراشم توییبیبی چرا بد شدی؟!  ♪♫♪  نه نرو بذار بس کنیمبا این که دورم هست کلی‌
♬♪♪♫♪♬هنوزم کراشم تویی ♪♫
14 سال پیش پا توی زندگیم گذاشتی و زندگیمو از این رو به اون رو کردی !
حقیقتا که تا یه جایی خیلی معصوم و مظلوم و دوست داشتنی بودی
همش بغلت میکردم و باهات مثل عروسک کوچولوم رفتار میکردم
میترسوندمت ... به گریه مینداختمت که بغلت کنم نازت کنم! (دیوونه بودم واقعا!)
یا لباس دخترونه تنت میکردم میگفتم اگه دختر بودی هم ناز میشدیا!
(الان برعکس شده من لباسایی که براش کوچیک میشه رو میپوشم :/ )
الان دقیقا برعکس شخصیت بچگیت شدی
قبل به دنیا اومدنت همش عروسکمو بغل م
روزهای اول که دانشگاه آمده بودم به خودم قول داده بودم که هر روز خاطرات روزانه ام را در یک تقویم که خیلی برایم عزیز بود را به نگارش در آورم.اما خب همیشه آن چیز که ما می خواهیم نمی شود.این ایام قرنطینه هم یکی از محاسن اش این بود که بتوانم شرح مختصری بر پدیده های که برایم جالب بود بنویسم.اگر در یک پست آن را منتشر می کردم حوصله همه سر می رفت،پس برای هر کدام از این عجایب شهر یک متن جداگانه نوشتم.باشد که شما عزیزان لذت مکفی را از عرایض ام ببرید.
محمد خا
امشب  با وزن خودم کنار آمدم. یعنی تا اطلاع ثانوی خودم کنونی‌ام را پذیرفتم. لباس‌هایم را از کشو و کمد ریختم کف اتاق. هر لباسی که کم یا زیاد کوچک شده بود و تویش راحت نبودم را کنار گذاشتم. لباس‌هایی که از دو سال قبل توی کمد بودند. بعضی‌هایشان دو سال بود تن نخورده بودند و بعضی‌هایشان این ماه‌های آخر کوچک و کوچک‌تر شدند و دیگر قابل پوشیدن نبودند. دو سال بود بدون استفاده یا با استفاده‌ی کم گوشه‌ی کشو و کمد بودند چون هربار وقتی می‌خواستم لباس‌ه
سلام دوستای گلم    
البته که پست بنده رو از نقاط مختلف ایران و شایدم از نقاط مختلف جهان میخونید..من هم این پست رو دارم از ایران برای شما ارسال میکنم....بله درست متوجه شدید من در حال حاضر ایران هستم...
هفته ی پیش:شب چون چیزی برا خوردن نداشتم و وقت هم نداشتم به ناچار کالباس و فلفل دلمه ای قرمز خوردم...شنبه صبح با  خارش شدید دست و پا و سر و صورت و کلا همه جا بیدار شدم از خواب....حالا چشمهامم بااز نمیشد چون پشت پلکمم ورم عجیبی داشت و در واقع باید بگم قدرت
 
بسم رب الشهدا و الصدیقین
سیزده دی به دیدار شهیدان رفتی مالک اشتر آقا چه زیبا رفتی
مِنَ المُؤمِنینَ رِجالٌ صَدَقوا ما عاهَدُوا اللَّهَ عَلَیهِ ۖ فَمِنهُم مَن قَضىٰ نَحبَهُ وَمِنهُم مَن یَنتَظِرُ ۖ وَما بَدَّلوا تَبدیلًا۲۳ در میان مؤمنان مردانی هستند که بر سر عهدی که با خدا بستند صادقانه ایستاده‌اند؛ بعضی پیمان خود را به آخر بردند (و در راه او شربت شهادت نوشیدند)و بعضی دیگر در انتظارند و هرگز تغییر و تبدیلی در عهد و پیمان خود ندادند. شها
به خوبی
حالیمه درست نیست رفتارخودمون رو با خدا مقایسه کنیم ولی پس چه طوری اونو درکش
کنیم؟
وقتی
گفته من به اندازه ی گمانی که بهم داری هستم ،  این یعنی خودش رو در حد تفکری که نسبت بهش داری
پایین میاره ، یه حدیث قدسیه ، انا عند ظن عبدی المؤمن ، خب معلومه ، نمیشه که یه
نامحدود با همه نامحدود رفتار کنه ، چالش و تدبیر قشنگی رو ترتیب داده.
یه
مصاحبه کرده بودن از ایرانیا خیلی ها بی هدف بودن ، انگیزه ای واسه ی این زندگی
نداشتن! گوش کن چی میگم
تا ابد
روی بز
«از من و قلمم بر نمی‌آید تا قصه سال‌های خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می‌زند. من چگونه می‌توانم یک ثانیه از اضطراب غواص‌های شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می‌زدند، در "شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!"
   شبی که طبق پیش‌بینی‌ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد. اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می‌کشد و پخش می‌شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران!   ژ
پنجمین گپ‌و‌گفت ِ کمی بدون ِ تعارفمون با حریری به رنگ آبان هست، قرار بود این مصاحبه امشب منتشر بشه ولی با صندلی داغی که توی وبلاگش راه انداخت کلا "فرضیه‌ها ریخت به‌هم" :دی از همین رو تصمیم گرفتم مصاحبه رو الان بذاریم که با پست صندلی‌‌داغ حریر هم‌زمان بشه و جواب سوالاتون رو اگر اینجا نگرفتید، برید اونجا بگیرید :دی حریر ِ 21 ساله‌ی بیان، دختر دریا و جنگله و زبان و ادبیات فارسی می‌خونه، هر آدمی یه نشونه‌ای داره و من معتقدم نشونه‌ی حریر، اد
«از من و قلمم بر نمی‌آید تا قصه سال‌های خون و خاطره را روایت کنم. چیزی شبیه شرم دستم را وقت نوشتن پس می‌زند. من چگونه می‌توانم یک ثانیه از اضطراب غواص‌های شجاع حاج قاسم را روایت کنم وقتی دل به دریای خروشان اروند می‌زدند، در "شبی تاریک و بیم موج و گردابی چنین هایل!"
   شبی که طبق پیش‌بینی‌ها بنا بود باد نباشد، باران نباشد. اما چند ساعت مانده به شروع عملیات، ابری ناخوانده از افق قد می‌کشد و پخش می‌شود توی آسمان و حالا هم باد هست هم باران!   ژ
چقدر رنگ‌ و بوی غربت گرفته  دلتنگی این روزهایم وقتی نمی‌دانم حتی برای کیست اصلا ناف این روزها را با همین دلتنگی بریده‌اند سر دلتنگی را به هر کار کوچک و بزرگ گرم می‌کنی خسته‌اش می‌کنی خشن‌اش می‌کنی به نفس‌نفس‌اش می‌اندازی آنقدر که ناگهان صدای خش‌خش استخوان‌هایش را می‌شنوی درست شبیه عابری که جان برگ‌های خشکیده را  زیر پا می‌گذارد  و بی‌‌تفاوت می‌گذرد... دلتنگی خودش را می‌کِشد می‌کِشد که خستگی در کند اما بدتر کِش می‌آید  کِش می
سخته بعد 15 سال یهو دیگه نداشته باشیش... سخته توی 20 سالگی چیزیو که از خودت برات عزیزتره از دست بدی... واسه چی؟؟ بخاطر یه ماست؟؟
چند ساله هیچکدوممون ماست نمیخوریم
سخته مامانت وقتی ماست ببینه بزنه زیر گریه و خودتم حالت بد بشه ولی با این حال سعی کنی حال مادرتو خوب کنی...
سخته نتونی حقتو بگیری و یکی راست راست بچرخه تو شهر (با خودم میگم شاید عذاب وجدان داره، تو از کجا میدونی؟؟) با این افکار آروم میگیرم...
امشب نشسته بودم رو به روی کیک که دو تا شمع روش بود(
شاید مناسبت خاصی برای انتشار این مطلب وجود نداشته باشه اما به هر حال طبق فرموده حضرت آقا زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست
«امروز کمی دلم گرفته کمی شهادت میخواهم»
اللهم ارزقنا شهادت
متن وصیتنامه در ادامه مطلب
قسمت اول وصیت نامه
برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشقالسلام ای بانوی صبر دمشقزیبنبِ دنیا و عقبیِ علیشرح مدح لافتی الا علیدر مسیر شام غوغا کرده اییشهر را آشوب برپا کرده اییخطبه خواندی از غریبی حسینزنده کردی کر
شاید مناسبت خاصی برای انتشار این مطلب وجود نداشته باشه اما به هر حال طبق فرموده حضرت آقا زنده نگه داشتن یاد و خاطره شهدا کمتر از شهادت نیست
«امروز کمی دلم گرفته کمی شهادت میخواهم»
اللهم ارزقنا شهاده
متن وصیتنامه در ادامه مطلب
قسمت اول وصیت نامه
برای بانوی صبر
السلام ای بانوی سلطان عشقالسلام ای بانوی صبر دمشقزیبنبِ دنیا و عقبیِ علیشرح مدح لافتی الا علیدر مسیر شام غوغا کرده اییشهر را آشوب برپا کرده اییخطبه خواندی از غریبی حسینزنده کردی کر
 
بسم الله الرحمن الرحیم و به نستعین، انه خیر ناصر و معین
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه(+)
آن کس که مرا طلب کند، مرا می یابد و آن کس که مرا یافت، مرا می شناسد و آن کس که مرا شناخت، مرا دوست می دارد و آن کس که مرا دوست داشت، به من عشق می ورزد و آن کس که به من عشق ورزید، من نیز به او عش
این نامه، جهت شرکت در یک چالش جذاب است! =)
سلام.
من شارمین هستم. درست مثل خودت. در واقع باید بگویم من خود تو هستم که دارم آینده ات را زندگی می کنم و مخاطب این نامه، همه ی شما «من»هایی هستید که گذشته ی مرا زندگی کرده اید!

به عنوان شروع، می خواهم از اولین کروموزوم باشعورم که چشم بست روی هر چه Y و با یک X مثل خودش ترکیب شد، کمال تشکر را داشته باشم! درست است که آن سالها، همه منتظر تولد یک مسعود کوچولوی دوست داشتنی بودند و دو تا آبجیها، به خاطر تبدیل شدن
اول کار بگم طولانی نوشتم اگه خسته این یا نوشته های طولانی خسته تون میکنه نخونین!
روزامون وحشتناک دارن تند تند میگذرن....روزگار برام افتاده روی دور تند.... نمیدونم چرا ولی خب خیلی سریع میگذره....شاید بهتره بگم به بطالت...
خیلی وقته ننوشتم....راستش الانم چندان دست و دلم به نوشتن نمیرفت....همیشه بعد از رفتن مستر اچ و دور شدن ازش حسابی انرژی از تنم میره...
دیروز ظهر که از فرودگاه برگشتم کاملا تخلیه انرژی بودم....توی راه گریه کرده بودم و وقتی وارد خونه شدم
 دخترانه های  یک ذهن  خوددرگیر   ( شهروز براری صیقلانی )←شین بازنشر      من   هفته رو   خیس ،  و  بالدار ، بطور  سینه خیز  و با  درد پریود گذراندم . ما دهه ی  شصتی ها خیلی ماهیم .   والا...  خلاصه  با بی حوصلگی  سوار بر قایق تکنفره ای   در تلاطم دریای طوفانی  از جنس  دخترانه های ماهانه ، پارو زدم تا ساحل  ارامش  رو از پشت  امواج غریب در غم انگیزترین  لحظات هفته ،یعنی   غروب جمعه  دیدم  از دل درد و  کلافگی خسته بودم و  زدم زیر گریه ، تا  به خواب رف

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها